خسته ام ...
از این زندگی مسخره ... یعنی هیچ خوشی نیست ؟ دریغ از یک نقطه نور ...
آسمون دلم رو وقتی شبا نگاه می کنم دلم می گیره ... تو شبام ستاره نیس !
نه جرات خودکشی دارم نه می تونم این وضع رو تحمل کنم ... آی خدا ببین بریدم !!! من آسمونی نیستم معنی اینا رو بفهمم ، بسه ...
شدم سنگ زیر آسیاب ... خرد میشم و از بین میرم اما دم نمی زنم !
خسته ام ... به کسی نیاز دارم که خودمو باهاش تقسیم کنم ! کوله بار تنهایی و غم هام اونقدر سنگین شده که نمیتونم اونو به دوش بکشم ...
آره ! دهنم بوی شیر میده ! بی خیال ...
سلام مرتضی حرفات مثل حرفای دلم .نمیدونی خودمو انداختم تو یک منجلاب که نمیدونم چطور خودمو بکشونم بیرون به من سربزن