و چنان بی تابم ، که دلم می خواهد ...

چه کسی باور کرد جنگل جان مرا ؟

و چنان بی تابم ، که دلم می خواهد ...

چه کسی باور کرد جنگل جان مرا ؟

آره ! دهنم بوی شیر میده !

خسته ام ...

از این زندگی مسخره ... یعنی هیچ خوشی نیست ؟ دریغ از یک نقطه نور ...

آسمون دلم رو وقتی شبا نگاه می کنم دلم می گیره ... تو شبام ستاره نیس !



نه جرات خودکشی دارم نه می تونم این وضع رو تحمل کنم ... آی خدا ببین بریدم !!! من آسمونی نیستم معنی اینا رو بفهمم ، بسه ...


شدم سنگ زیر آسیاب ... خرد میشم و از بین میرم اما دم نمی زنم !


خسته ام ... به کسی نیاز دارم که خودمو باهاش تقسیم کنم ! کوله بار تنهایی و غم هام اونقدر سنگین شده که نمیتونم اونو به دوش بکشم ...


آره ! دهنم بوی شیر میده ! بی خیال ...

نظرات 1 + ارسال نظر

سلام مرتضی حرفات مثل حرفای دلم .نمیدونی خودمو انداختم تو یک منجلاب که نمیدونم چطور خودمو بکشونم بیرون به من سربزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد