و چنان بی تابم ، که دلم می خواهد ...

چه کسی باور کرد جنگل جان مرا ؟

و چنان بی تابم ، که دلم می خواهد ...

چه کسی باور کرد جنگل جان مرا ؟

قرار نبود اینجوری بشه !

هی زندگی ... چی ساختی ازم ؟


قرار نبود اینجوری بشه ... قرار نبود من به این زودی دل بدم به کسی قرار نبود مثل بقیه دل ببندم و زخم بخورم از بی مرامی یکی دیگه ! بعد بیام حرفای تکراری بزنم ...


قرار نبود


نزار بیشتر از این دلم برنجه

نجاتم بده از این شکنجه


بیا پیرهن عشقو تنم کن

توی تاریکی ها روشنم کن


منم و غرور تیکه پاره

منم و آسمون بی ستاره


حالا سهم من از تو سکوته

حالا عاشق تو روبروته


دیگه نمی خوام از تو جداشم

دیگه نمی خوام آشفته باشم


آخه بی تو به لب رسیده جونم

قول می دم دیگه عاشق بمونم

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم 1389/04/07 ساعت 11:15

سلام خوبی مرتضی جان مبارک دانشگاه قبول شدی.پسرخوب این حرفها دیگه کلیشه ای شده خودت باش شادباش شادزی.اگه یه روزبه لبه پرتگاه رسیدی به خدا اره به خدا اعتمادکن یاتو رودراغوش میگیره.یاپروازکردن روبه توخواهداموخت.من متولد۶۹هستم خواستی درددل کنی...راستی دانشگاه کجاقبول شدی

سلام مینا خانم ، خودمم ! می گم که قرار نبود اینجوری بشه تا حرفای تکراری بزنم ...
درسته همیشه شاد شاد نیستم اما خوبم :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد