و چنان بی تابم ، که دلم می خواهد ...

چه کسی باور کرد جنگل جان مرا ؟

و چنان بی تابم ، که دلم می خواهد ...

چه کسی باور کرد جنگل جان مرا ؟

باز هم می نویسم ! باز هم دلتنگم ...

و باز شروعی از یک پایان سرد ...

شروعی از لابه لای احساس های سیاه و سفید مغز یک پسر تنها ! یک پارانویا ...


حس نیاز به نوازش قطرات باران ، ببار .

سجاده مادر بزرگ کنار رادیوی خاک گرفته ، شعمدانی های لب حوض .

حرکت نکردن ماهی قرمز های حوض ! انگار ، انگار همه منتظر هستند تا بیایی ... ببار !

سکوت .

نگاه سرد و وزیدن بادی خنک که نوید بارش می دهد ! دلم شور می زند .


و می آیی . و می باری .


چقدر خوب است این رویا !!!

نظرات 1 + ارسال نظر

به وبلاگ من هم یه سر بزن.زیر 18 سال ممنوع(کلبه وحشت)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد