عاشق پاییزم !
عاشق زرد شدن برگاش و بارونای وقت و بی وقتش ... وقتی ، نشستی تو خونه و داری زندگی روزمره خودت رو می گذرونی ... یهو صدای قطره قطره های بارون رو می شنوی که اومدن تا زمین رو سیراب کنن ... اون قطره ها مسافرایی هستن که از راه دوری اومدن تا من و تو بریم و در آغوششون بگیریم !
قطره های بارون اینقدر ما رو دوست دارن اما ما بجای اینکه اون ها رو نوازش کنیم سریع زیر یه سقف پناه می گیریم و یا به دست چتر می شیم