دارم با خودم فکر می کنم ، چقدر حالت بدیه که آدم رو هوا باشه ! یعنی سر یه دوراهی باشی و بمونی و گیج بشی بعد با خودت بگی :« حالا باید چیکار کنم »
و چقدر بدتر از اونه که کسایی که دور و برت هستن نتونن و نخوان کمکت کنن هیچ گیجترتم بکنن !
یه وقت هست پیش خودت می گی یا اینوری یا اونوری ... انتخاب میکنی و یه نفس راحت می کشی ! اما چقدر سختی یه عمر زندگیی که توش بخوای وسط وایسی و از خیلی چیزا نگذری !
و چقدر بده وقتی کوه درد باشی و دم نزنی ...
م.گ یکی از دوستام وقتی وبلاگو دید و اولین پست رو خوند گفت : (( مرتضی حوصله داریا ! ))
رفتم تو فکر ... بعد به خودم گفتم راست میگه دیگه ! چی میگی مرتضی ؟ حرف حسابت چیه ؟ اصلا داری اینارو میگی که چی ؟! خوب بگو چرا اینجا ؟ چراااااااااا ؟
بی خیال
امروز صبح که از خواب پا شدم قبل از هر چیزی بازم آثار مخرب این کنکور لعنتی آزارم داد ! یکی نیس بگه بابا بزار صبح شروع بشه !!! من از خواب پا بشم ... بعد
چجوری میشه بد اخلاق نبود و روز رو خوب شروع کرد با این وضعیت ؟ وقتی هنوز دست و صورتت رو نشستی می ری تو فکر که جوابا بیاد چی میشه ؟ کجا قبول میشم ؟ کاش روزانه نمی زدم و هزار فکر دیگه که اصلا شایدم تو آینده اتفاق نیافته !!!
خلاصه صبح اول صبح ، از خوابگاه و شهریه هر ترم گرفته تــــــــــــــــــا به اینکه اگر بمونه سال بعد چقدر از وقتو از دست دادم فکر می کنم و اعصابم بهم میریزه
صبحی که اینجور شروع بشه ظهر و عصر و شبش معلومه دیگه
به کوری چشم همه حسودا باید بگم که اتفاقا بقیه روز کاملا خوب بود
تولده ! تولد یه وبلاگ جدید !
یه تولد تلخ ... چرا تلخ ؟
چون شاید به دل خیلیا نیشینه حرفام .
حرفایی که شاید به چشم بعضیا همش غم و غصه باشه ... اما باید بگم ! حداقل برای خودم تا فراموش نکنم که چه روزایی سختی گذشته و می گذره !
دلم هوای نوشتن کرده ! به خاطره همینه که این وبلاگ متولد شده تا بجای قلب یخ زدم بتپه !
متولد شده تا من توش بنویسم از لحظه لحظه هام که ثبت کنم این خاطره های تلخ و شیرین رو ...
من می گم و می نویسم حتی اگه هیچکس نخونه و نخواد
ریا نداریم تو این وبلاگ ... ساده ی ساده ! مثل آینه می خوام حرف دل بزنم ! شفاف ...
ساده ام که قالب وبلاگمو این انتخاب کردم ... شاید دوستام اینو بهتر درک کنن ! چون عادت دارم قالب وبلاگم رو خودم بسازم ( آخه قبلا ۲ تا وبلاگ داشتم )