و چنان بی تابم ، که دلم می خواهد ...

چه کسی باور کرد جنگل جان مرا ؟

و چنان بی تابم ، که دلم می خواهد ...

چه کسی باور کرد جنگل جان مرا ؟

حرفای خدا (۲)


____________________________________

در نعمت و سلامت

بـــه یـــادم بـــاش در

سخـتـی و تـنهـایـی به

یــــادت خــواهــــم بــــود

____________________________________


حرفای خدا (1)

تو چند تا پست آینده می خوام از حرفای خدا بگم که با ما حرف زده ...


____________________________________

بـــر مـن پـــشـت کـرده ای

در حالی که اگر می دانستی

چـــقـــدر دوســـــتــــت دارم

و چــقـــدر چــشــــــم بـــــراه

آمـدنـت هـستـم بند بند وجـودت

از شدت شــوق پاره می شــــد !

____________________________________


خدا از این با معرفت تر ؟ که اینجوری با بند خودش حرف زده ...


چقدر بی حیا ؟!

چقدر بعضی دخترا بی حیا شدن


این دختر طبقه چهارمی هست ... امروز دوست پسرش اومده بود دم در با پراید

ببین به کجا رسوندن کارو !!!


اصلا به من چه ... ما نه سر پیازیم نه تهش تو این دوره و زمونه آدم باید خودشو سفت بچسبه فقط



خنده بر لب می زنم تـا کس نداند درد مـن

ور نه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت

به افتخار با مراماش

سینا تو این همه سال رفیق مثلت پیدا نکردم ... خاکی ! بی غل و قش ...


مثل خودم تنهایی و بریدی از هر چی فامیل انگار من و توام و تو منی


تریپت همونه که باید باشه و تو بند خیلی چیزا که دوست ندارم نیسی ...


نمی دونم منم رفیق خوبی بودم برات یا نه !!! حتی نمی دونم که اینو می خونی یا نه ... که مطمئنم نمی خونی و نمی تونی که بخونی ... چون هیچ کس تو دنیا خبر نداره این وبلاگ واسه کیه ! کدوم مرتضی ؟


اما بعد از این همه سال که دوتامون راه های جدایی رو طی کردیم ... من گرافیک تو کامپیوتر ... من به این یقین رسیدم که رفاقتمون رفاقت نیست برادریه ! می دونی ؟ هر کیو نگاه می کنم یا تو دوران هنرستان باهاش تریپ رفاقت برداشتم یه مشکلی داشت ... مشکل نه یعنی من نتونستم کنار بیام ! اما هرچی فکر می کنم با تو مشکلی نداشتم !


دم هر با مرامه داغ

تنها می ذارمت و میرم ...

با توام ... آره تو روزگارم رو سیاه کرده بودی ! اما دیگه تموم شد اون روزا


دیگه بهت وابسته نیستم می ذارمت کنار تا تنها بمونی ... اگرچه سخته ترک کردنت اما من می تونم !!!


امروز سومین روزه که ترکت می کنم ، احساس بهتری ندارم اما راضی ام ...

خدا با منه فقط این مهمه فقط همین !!! وقتی مطمئنم یکی از اون بالا هوامو داره دیگه خیالم راحت میشه اگرچه تنهام !


اونقـدر بـی رنگـم کـه شفـافـم !

خیلی وقت بود درباره این ماجرا فکر می کردم ! وقتی تصمیم گرفتم تو وبلاگ دربارش بنویسم اول گفتم بی خیال من نمی خوام از این حرفا بزنم اما بعدش به خودم زور کردم که بنویسم


تو جریان انتخابات من کاملا بی طرف بودم ... از هر دو طرف تنفر داشتم ... نه الان از وضع فعلی راضی هستم نه از این جنبش سبز خوشم میاد ! درباره فقر عمومی و کثافت کاری های موجود که داره انجام زیاد حرف نمی زنم َ چون همه می دونیم ... اما می خوام درباره این سبز بازی و این سوسول بازیا حرف بزنم که واقعا هر بار بهش فکر می کنم حالم بد میشه ...


داداش من آبجی من این چه کاریه ؟ رفتین ریختین تو خیابونا ... سبز رو بستین به دست و شعار دادین آخرش چی شد ؟ بجز اینکه چند نفر کشته شدن ! خدا وکیلی چی شد ؟


فکر کردین می تونین رژژیم رو برگردونین ؟ با حمایت هر کسی هم که باشه نمی تونین ... شک نکنین ندیدین جریان کهریززک رو چطوری جم و جور کردن ؟ مدرک از اون مستند تر می خواستین ؟


خلاصه اینکه بسه ... به هیچ جا نمی رسه این کارا


سـبـز نـیستـم ... اونقـدر بـی رنگـم کـه شفـافـم !


یک نقطه بیش فرق "رحیم" و "رجیم" نیست

                            از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند

                                                           تا کاج جشن‌های زمستانی‌ات کنند

                            پوشانده‌اند "صبح" تو را "ابرهای تار"

                                                           تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند

                            یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند

                                                           این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند

                            ای گل گمان مبر به شب جشن می‌روی

                                                           شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند

                            یک نقطه بیش فرق "رحیم" و "رجیم" نیست

                                                           از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند

                            آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

                                                           گاهی بهانه است که قربانی‌ات کنند


ویندوز سون و دیگر هیچ !

بالاخره بعد از سالیان متمادی از این XP دل کندم اما لحظه های آخر که داشتم آخرین Restart رو می دادم یهو بغض گلومو گرفت و مانیتور رو در آغوش کشیدم تا آخرین وداع رو با XP انجام بدم !

دور از شوخی XP ویندوزی بود که مدت خیلی زیادی رو بورس بود و هنوزم تو ایران هست تا قیامت

با 3g رم و cpu 5400 dual تو اولین روز که یکبار هنگ کرده Win7 خدا می دونه چه جریانایی خواهیم داشت با این ویندوز جدید


قالب جدید مبارک !

قالب جدید مبارک !


گفتم واسه دست گرمی یه قالب جدید بزارم امیدوارم خوشتون بیاد


آدم اینجا تنهاست !

آدم اینجا تنهاست 
و در این تنهایی ، سایه نارونی تا ابدیت جاری است !



به قول محسن می گه که :


تنها نبودم حتی یک دقیقه با تنهایی که بهترین رفیقه



پاورقی :‌محسن = چاووشی

کابوس تنهایی

شومینه روشنه و من از گرمایی که بهم هدیه می کنه پلکام سنگین شده ...

سیلی سوزناک باد مهیبی شوکه ام می کنه ! چشمام رو باز می کنم و خودم رو وسط یه جنگل پوشیده از برف میبینم !

اونقدر باریده که حتی به سختی میشه راه رفت ... درختا خشکیدن و فقط صدای بادی که بین شاخه ها میپیچه به گوش میرسه ...

راستی اینجا کجاست ؟

م م م من الان باید کنار شومینه خوابیده باشم ! اینحا چیکار می کنم ؟

به دور و برم نگاهی میندازم ، تا چشم کار می کنه سفید پوشه !!!


صدای نفس های سنگین کسی رو پشت سرم احساس می کنم ... قلبم داره از سینم میزنه بیرون ! سریع بر میگردم ... کسی نیست !


خدایا دارم دیوونه میشم باز میشونم اما اینبار دستی روی شونم سنگینی کرد ... بر گشتم ! یه پیرمرد با لباسای کهنه و سیاه روبرومه ...


از شدت ترس تمام بدنم می لرزید و عقب عقب می رفتم تا اینکه خوردم زمین ... با فریادم کلاغ ها از روی درخت ها به پرواز دراومدن !

پیرمرد خیلی شکسته بود ... لنگون لنگون اومد جلو و دستشو آورد جلو ، گفت :« نترس ... پاشو »

دستشو گرفتم و پاشدم ... نمی دونم چرا ولی چهرش خیلی واسم آشنا بود ...

گفتم :« تو کی هستی ؟ اینحا کجاست ؟ »

- جای غریبی نیومدی ... باید بشناسی اینجا رو ، حسش رو ، من رو

- چهره شما واسم آشناس

پرید وسط حرف و با یه لبخند تصنعی گفت :« چهرم واست آشناس ؟ من خودتم ... من تجسمی از قلب افسردتم ... اینجا وجودته ... »

همین که جمله آخرش تو گوشم میپیچید همه جا سیاه شد ...

احساس گرما می کردم ... چشمام رو باز کردم ! کنار شومینه از خواب بیدار شده بودم ...


گذشته های سیاه !

گذشته های سیاه حتی بعد از سال ها آدمو به قعر رنج و درد می کشه  حتی اگه بخوای فراموشش کنی ...


دوران سیاه زندگی من دوران راهنمایی بود !  دورانی که همه ۳ سالشو تو یه مدرسه مثل زندانی گذروندم و فقط به دلیل اینکه از معاون مدرسه خوشم میومد همه نسبت بهم بد گمان بودن ...


اون سال ها گذشت ...


دیشب صمیمی ترین رفیقم برگشته میگه یادته اون دوران رو آنتن بودی ؟


دلم شکست ولی صداشو هیچکس نشنید !



اول خواستم دفاع کنم و بگم من ؟؟؟‌ بعد گفتم :« آره یادش بخیر !‌‌ »


اونم که دید من ناراحت شدم خودشو زد به اون راه و وانمود کرد شوخی کرده ... اصلا واسم مهم نیست دیگه  خدا می دونه وقتی اون داره اینجوری میگه بقیه بچه ها چی پیش خودشون فکر میکنن



بدون شرح !

بدون شرح !


آی خدا ناشکر نیستیما

با اینکه غرق گناهیم اما باز خدا نشون داد که چقدر دوسمون داره !


همین چند روز پیش بود که از گرمای تابستون کلافه می شدیم اما به فاصله یک روز هوا خنک شد و بارون بارید ... بارید و بارید اونقدر که مارو سیراب کرد !



آی خدا ناشکر نیستیمااااا شکرت

چقدر یه آزمون می تونه استاندارد باشه ؟‌ =))

بگین چی شنیدم !!!


تو کلاس کنکوری که میرفتم ... یه نفر بود به اسم علی ... این کلا منگ میزد پسر خوبی بودا اما تو درس خیلی وضعش خراب بود !!!

بعد امروز یکی از بچه ها زنگ زد گفت :


مــــــن - الو

محمود - سلام

مــــــن - سلام خوبی ؟

محمود - چاکرم تو خوبی ؟

مــــــن - آره چه خبرا ؟‌ یادی از فقیر فقرا کردی

محمود - حاجی می خوام یه خبر بهت بدم بشنوی شاخ در میاری

مــــــن - چیه جریان ؟

محمود - علی فلانی رتبش شده ۲۰۰

مــــــن - جاااااااااااااااااااااااااااان 

محمود - به جان لیلا

مــــــن - اااااااااااا بابا این که تو باغ نبود اصلا ! چطور این شد ۲۰۰ ما شدیم ۳۰۰۰ ؟ 

محمود - هیچی دیگه استاندارده کاملا کنکور

مــــــن - محمود حال می کنی با سنگ محک سنجش یا نه ؟‌

محمود -آره عالیییییییه

.

.

.


خلاصه اینکه مبارکش باشه ما که بخیل نیستیم



به قول بروکس CS باز " سنجش و کلا آموزش پرورشمون N1 داره /m\ "

دلـم بـرایـت تنـگ مـی شـود گـاهی


وقتی اشک سرازیر می شود گاهی

آسمـان تیـره و تـار مـی شود گاهی


نـشستـه ام تـنهـا کنـار سـایـه ای و

دلـم بـرایـت تنـگ مـی شـود گـاهی


پاییز ، بارون

عاشق پاییزم !

عاشق زرد شدن برگاش و بارونای وقت و بی وقتش ... وقتی ، نشستی تو خونه و داری زندگی روزمره خودت رو می گذرونی ... یهو صدای قطره قطره های بارون رو می شنوی که اومدن تا زمین رو سیراب کنن ... اون قطره ها مسافرایی هستن که از راه دوری اومدن تا من و تو بریم و در آغوششون بگیریم !



قطره های بارون اینقدر ما رو دوست دارن اما ما بجای اینکه اون ها رو نوازش کنیم سریع زیر یه سقف پناه می گیریم و یا به دست چتر می شیم

4tomorrow

سلااااااااااااااااام


خوبین خوشین ؟ ‌


یه مسابقه داره شروع میشه ! جشنواره طراحی پوستر


4tomorrow



اسمش همینه ! برای فردا ... موضوع پوستر ها باید درباره آزادی بیان باشه 2 3 تا کار زدم در حد تیم ملی دعا کنین یه رتبه ای چیزی بتونم بکسبم ( یعنی کسب کنم )

خلاصه یه ماشینی خونه ای جایزه حتماااااااااااااااااااااااااا